شهادت حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام
کودکی کم سنّ و سال اما دلیری دلبخواه حق شناس و حیدری! سرور، سرآمد، سربراه سخت مـشتاقِ نبرد و ارث بُـرده از پدر در وجود او شجاعت کوه بود و ترس، کاه پـایِ روضه میرود با یـادگارِ مـجـتـبیٰ پیش از عاشورا، شبِ پنجم میانِ قـتلگاه رفت از خیمه شتابان؛ سمتِ میدان بیهوا عمه حیران شد! کشید از عمق جان یکباره آه وای بر دستی که میانداخت سمتش نیزه را شد مواجه با بلا، بر خاک، طفل بی گناه لااقل ایکاش قدری اهل فن بودند و رزم وای از شمـشیرها با ضربههایی اشتـباه قـاتل او خـنـدههای شمـر و تیـرِ حـرمله زهر شد سهم پـدر! کـنج مدیـنه، بیپـناه او حسن زاده ست و تابوتِ تنش شد غرقِ تیر رفت رنگ خون به خوردِ لَختیِ موی سیاه بیرمق بود از نفس افتاده بود و بیقرار گفت با حالِ پریشان آسمان، روحي فِداه آخرین یار عـمـو مـردانه در آغـوش او چشمها را باز کرد و بست! قدرِ یک نگاه پیش از اینها گفته بود از«لا أُفارق عمّی» و شد برایِ حرف او خونِ سراپایش گواه! |